ازدواج اجباری پارت 24

ویو یونگی
رفتم جلو تر دیدم لاران هستش پس ا/ت و دید رفتم جلوتر
یونگی:ا/ت اینجایی داشتم دنبالت میگشتم
ا/ت:عا اومدم رژم و درست کنم که به ایشون بر خوردم
لاران:خر بلده به دوستش عر عر کن ولی تو بلد نیستی سلام بده
یونگی:عادت ندارم به فقرا سلام بدم درحدم نیستن
ا/ت :...
لاران :هی (سرد و پوز خند) لباس برندمو نمیبینی یا کفاشی syl آیا کوری؟
یونگی:فکر کنم زن منو نمیبینی صد برابر تو ارزش داره
ا/ت:نه بابا
لاران:مین یونگی(داد و سرد)
یونگی:ا/ت بیا بریم دوست ندارم با فقرا هم کلام بشی
ا/ت:بریم خدافس لاران امید وارم دوباره همو ببینیم
لاران:حتما. حیف ا/ت به این خوشگلی و مهربونی که زن تو شده
یونگی:اصن خودت چرا ‌شوهر نداری به من گیر میدی
لاران:هیچ مردی و درحدم نمیبینم
یونگی:(اداشو با نازو عشوه درمیاره) هیچ مردی و درحدم نمیبینم یا بهتره بگم هیچ مردی تو درحد خودشون نمیبینن ا/ت بیا بریم
ا/ت:بریم
فلش بک وقتی مراسم تموم شد
ویو ا/ت
آخيش رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم تا آرایشم پاک کنم که یکی دستمو گرفت سرمو برگردوندم که دیدیم یونگی منو تو بغلش خودش کشید
یونگی:پس جایزه من چی؟
ا/ت:چه جایزه ای
یونگی سرشو آورد نزدیک
که فهمید منظورش چی خیلی سریع لبامو گذاشتم رو لباشو برداشتم که با دستش منو آورد نزدیک بوسه ی عمیقی رو شروع کرد که نفس کم آوردم و زدم رو شونه اش وقتی ولم کرد نفس نفس زنان
ا/ت:هی من باردارم نمی تونی از این کارا کنی
یونگی:حوس کرده بودم لباتو
ا/ت:من میرم لباسمو در بیارم
رفتم تو اتاقمو و لباسمو درآورد و رفتم حموم بعدش که موهامو با سشوار خشک کردم رفتم تو آشپز خونه که آب بخورم
یونگی:می خایی بخوابی
ا/ت:هوم
یونگی:نمی خایی پیش من بخوابی
ا/ت:نه
یونگی:تو دلت نمی خاد ولی دخترم دلش می خاد پیش باباش بخابه
ا/ت:باشه (خنده)
دیدگاه ها (۵)

ازدواج اجباری پارت 25

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری پارت 23

ازدواج اجباری پارت 22

پارت ۷۴ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۳۳ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط